صعودی که آموختم...

چه پیکاری بود..
چه رزمی بود بین من و من.. چقدر درمانده بودم در برابر عظمت بی انتهای کوه..
چقدر به ناتوانی خود گریستم چقدر به غرور خود خندیدم.. از دور چقدر کوچک بودیم و از نزدیک چقدر بزرگ بود..
با خیالی خام به پیکار کوه رفته بودم ... روزها گذشت و فهمیدم که نه من یارای پیکار با او را دارم..
لحظات دشواری بود.. چنان سخت که دقیقه ها را چون روزها و روزها را چون ماه ها پشت سر گذاشتیم .
و در آخر...
دیواره علم کوه تنها لحظاتی ما را به خلوت سرد سر به آسمان خویش راه داد و ما در این جنگ تنها بر نخوت خود غلبه یافتیم و دیگر هیچ..
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۲ ساعت توسط امین معین
|
کوه ها را دوست می دارم...